والپیرهای زیبا از غروب آفتاب
شعر غروب آفتاب
با غروب این دل گرفته مرا
میرساند به دامن دریا
میروم گوش میدهم به سکوت
چه شگفت است این همیشه صدا
لحظههایی که در فلق گم شدم
با شفق باز میشود پیدا
چه غروری چه سرشکن سنگی
موجکوب است یا خیال شما
دل خورشید هم به حالم سوخت
سرختر از همیشه گفت: بیا
میشد اینجا نباشم اینک آه
بی تو موجم نمیبرد زینجا
راستی گر شبی نباشم من
چه غریب است ساحل تنها
من و این مرغهای سرگردان
پرسهها میزنیم تا فردا
تازه شعری سرودهام از تو
غزلی چون خود شما زیبا
تو که گوشت بر این دقایق نیست
باز هم ذوق گوش ماهیها
محمد علی بهمنی
والپیرهای زیبا از غروب آفتاب
زیبایی خورشید در شامگاه بسیار جالب و دیدنی است.
هیچ چیز در دنیا بیشتر از تماشای غروب آفتاب در ساحل نیست.
آرامش و حس و حال عجیبی به همراه خواهد داشت.
همه در انتظار غروب خورشید آسمان من اند…
نمی دانند ناخدای بی نام بی تو راه را گم می کند
چون به چشمک ستاره ی قطبی دل نبسته استنم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی