مذهبی

شهید آرمان علی وردی که بود؟ به مناسبت چهلم شهید

قریب به ۴۰ روز از شهادت مظلومانه شهید آرمان علی وردی ، طلبه دهه ۸۰ تهرانی ، که به دست اغتشاشگران به طرز بسیار حزن انگیز و تاسف آور به شهادت رسید میگذرد و داغ این جوان دل هر انسانی با وجدانی را همچنان میسوزاند و آتش میزند.

این مطلب در آذرماه بروزرسانی شده است.

شهید آرمان علی وردی که بود؟

طلبه بسیجی آرمان علی وردی ۲۱ ساله از شهدای ناآرامی ها و اغشتاشات اخیر است که چهارشنبه شب (۴ آبان ۱۴۰۱) در منطقه اکباتان تهران مجروح و به شهادت رسید. شهید آرمان علی‌وردی در تجمعات چهارشنبه ۴ آبان در اکباتان تهران بر اثر جراحت شدید ناشی از حمله و شکنجه وحشیانه اغتشاشگران مجروح و به بیمارستان منتقل شد و سپس به شهادت رسید.

مراسم تشییع پیکر وی روز یکشنبه ۸ آبان ماه همزمان با نماز ظهر در شهران برگزار و سپس در قطعه ۵۰ بهشت زهرا(ع) به خاک سپرده شد.

نحوه شهادت شهید آرمان علی وردی از زبان دوستششهید علیوردی ۲۱ سال داشت و متولد دهه ۸۰ بود. او دارای تحصیلات حوزوی و در حال تحصیل در مدرسه علمیه آیت الله مجتهدی (ره) و مربی کانون تربیتی حوزه و همچنین عضو بسیجیان یگان امام رضا (ع) سپاه محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ بود. مدیریت حوزه علمیه استان تهران شهادت مظلومانه طلبه بسیجی شهید علی‌وردی را به عموم طلاب و اساتید حوزه استان تسلیت گفته و خواستار برخورد جدی و قاطعانه با عوامل این جنایت شده است.

نحوه شهادت شهید آرمان علی وردی از زبان دوستش

سید هادی حسینی دوست شهید آرمان علی وردی گفت: در روز حادثه، شهید آرمان علی‌وردی بدون هیچ سلاح و تجهیزاتی تنها با کوله پشتی مربوط به کتاب‌های حوزوی خودش به شهرک اکباتان رفت، برای دفاع از امنیت و ناموس مردم، چون او نمی‌توانست نسبت به این مسئله بی تفاوت باشد.

در این حین با گروهی برخورد کردند که گویی او را از قبل شناسایی کرده بودند؛ آرمان قصد داشت از کنار آنها عبور کند ولی آنها او را به همین جرم که تیپ و ظاهر بسیجی داشت می‌گیرند و به باد کتک می‌گیرند.

وی افزود: وقتی کوله او را باز می‌کنند و میفهمند طلبه است، کتک‌ها شدیدتر می‌شود و او را روی زمین می‌کشند.

دوست شهید خاطر نشان کرد: از او خواستند به رهبر معظم انقلاب توهین کند، مثل داعشی‌ها؛ ولی او قبول نکرد.

این چه آزادی بیانی است که نمی‌توانند عقیده مخالف را تحمل کنند؟

شهید علی‌وردی در اغتشاشات روز چهارشنبه ۴ آبان ۱۴۰۱ در شهرک اکباتان، از سوی عده‌ای ربوده شد و بعد از بستن وی و ضرب‌وشتم شدید با ضربات متعدد چاقو، وی را کنار خیابان رها کردند و بعد از چند ساعت توسط بسیجیان پیدا شد؛ وی سپس به بیمارستان بقیهالله(عج) منتقل می‌شود اما به‌دلیل شدت خون‌ریزی، روز جمعه (۶ آبان) جان خود را از دست داده به شهادت می‌رسد.

معرفی شهید علی وردی تسط پدرش عزت الله علی‌وردی

آرمان اولین فرزند من بوده است. در سال ۱۳۸۰ به دنیا آمده است. از همان طفولیت با مسائل مذهبی آشنایی پیدا کرده بود. به یاد دارم که در سن ۵ سالگی یا ۶ سالگی آرمان، همسایه دیوار به دیوار ما یک هیئت داشت. آرمان یکی دو بار رفته بود آن جا. در حالی که هیچ شناخت و آشنایی هم نداشت. وقتی ۶ – ۷ ساله بود، از کنار مسجدی به نام امام علی «ع» در خیابان آذربایجان رد می‌شدیم. در آن مسجد فعالیت‌های فرهنگی انجام می‌شد و کلاس نقاشی برای خرد سالان هم برگزار می‌کردند.

در تابستان آرمان را در کلاس نقاشی ثبت‌نام کردیم تا اوقات فراغتش با این کلاس‌ها پر شود. کم‌کم پایبند مسجد شد. با دوستانش می‌رفت. از طرف مسجد مسافرت‌های زیارتی می‌رفتند. به تدریج به مسائل مذهبی علاقه پیدا کرد. اتفاقا یکی از خاطراتی که تعریف می‌کرد، مربوط به سفری بود که در ۸ سالگی به مشهد داشت. می‌گفت ما آخر شب، ساعت ۱ و ۲ رفتیم حرم و بچه‌ها گم شده بودند. به تعبیر خودش بچه‌ها گم شده بودند؛ اما در واقع خودش و یک نفر دیگر گم شده بودند. آن یکی گریه می‌کرده؛ اما آرمان اصلاً متوجه نبوده که گم شده است.

می‌گفته، بیا برویم خانه؛ یعنی همان خوابگاه. خوابگاه نزدیک حرم بوده است. به هر ترتیب آرمان وارد بوده و با دوستش به خوابگاه می‌روند و می‌خوابند. بعد از یک ماه که این ماجرا را برای من تعریف کرد، به سر گروهشان در مسجد گفتم که چنین اتفاقی افتاده، تعجب کرد. گفت اصلاً ما متوجه نشدیم. هیچ کس در گروه متوجه نشده بود. به مرور زمان که بزرگ‌تر شد، هیئتی شد. تقریبا در ۱۰ – ۱۱ سالگی خودش می‌رفت هیئت مسجد یا هیئت همسایه‌ها. رو این حساب به هیئت پایبند شده بود.

خیلی هم ائمه اطهار و امام حسین(ع) را دوست داشت. واقعا امام حسینی شده بود. در دوره دبستان در دبستان تربیت بود در مقطع راهنمایی و دبیرستان هم در دبیرستان شاهد. اتمام تحصیلات مدرسه‌اش مصادف شد با قبولی در دانشگاه. در دانشگاه چابهار و تهران. در دانشگاه مهندسی عمران قبول شد.

ورود به حوزه علمیه

یک سالی مهندسی عمران خواند و یک روز گفت می‌خواهم بروم درس حوزه بخوانم. گفتم حداقل دانشگاه را تمام کن بعد برو حوزه. گفت نه. بهتر است که بروم حوزه بخوانم و سرباز امام زمان(عج) شوم. چنین عقیده‌ای داشت. وقتی حوزه را ثبت‌نام کرد. باید دانشگاه را هم انصراف می‌داد. چون نمی‌توانست هم زمان هر دو را بخواند. خودمان رفتیم و هزینه‌ای را که لازم بود پرداخت کردیم و انصراف داد. باید مبلغی را بابت انصراف پرداخت می‌کردیم. انصرافش تأیید شد و بعد وارد حوزه شد.

خصوصیت اخلاقی شهید علی وردی از زبان پدرش

خصوصیت اخلاقی شهید علی وردی از زبان پدرش

آرمان واقعا بی‌نظیر بود. یک فرد دلسوز بود. فردی بود که واقعا مردم را دوست داشت و به هم نوعش کمک می‌کرد. فردی نبود که طوری با مردم رفتار کند که آن‌ها را دل چرکین کند.

در خانواده، فامیل و آشنایان هر کس آرمان را می‌شناخت، می‌گفت که بی‌نظیر است. الآن که این اتفاق برایش افتاده و شهید شده است. هر کس می‌آید، می‌گوید آرمان فرق داشت. خیلی‌ها می‌گویند آرمان اصلاً زمینی نبوده است و باید می‌رفت. خودش هم آرزو داشت. از قبل می‌گفت که دوست دارم در راه دین و اسلام جانم را بدهم. همیشه می‌گفت که هدف من از رفتن به حوزه، این است که می‌خواهم سرباز امام زمان(عج) باشم. هدف اصلیش این بود. با این شرایط تا این جا کارهایش را پیش برده بود که این اتفاق افتاد و شهید شد. به آرزویش رسید.

اسمش هم واقعا اسم قشنگی است. آرمانی شد و به آرمانش رسید.

سخن رهبر انقلاب درباره شهید آرمان علی وردی

 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب در دیدار با دانش‌آموزان در روز ۱۱ آبان‌ماه، به شهادت آرمان علی‌وردی اشاره کرده فرمودند: آن طلبه جوان و متدین و حزب‌اللهی، آرمان عزیز که در تهران زیر شکنجه به شهادت رسید و پیکر او را در خیابان رها کردند، چه گناهی کرده بود؟ افرادی که این جنایت‌ها را انجام می‌دهند چه‌کسانی هستند و از کجا دستور می‌گیرند؟ البته این‌ها قطعاً بچه‌ها و جوان‌های ما نیستند، باید عاملان این جنایت‌ها شناسایی شوند و هر کسی که ثابت  شود در این جنایت‌ها همکاری داشته است، بدون تردید مجازات خواهد شد.

روایت مادر شهید آرمان علی وردی از شب شهادت

 

روایت مادر شهید آرمان علی وردی از شب شهادت

 

مادر شهید طلبه آرمان علی وردی در گفتگو با خبرنگار تهران پرس ماجرای شب شهادت فرزندش را این گونه روایت کرد: در شب شهادت آرمان، به منزل مادرم رفته بود و از آرمان هم خواستم که به آنجا بیاید، اما گفت که کاری برایش پیش آمده و نمی تواند به آنجا بیاید.

وی با تاکید بر دلشوره های مادرانه برای فرزندش گفت: ساعت حدو ۳ عصر بود که با آرمان تماس تلفنی گرفتم و از او پرسیدم که آیا نهار میل کرده یا نه؟ پاسخ داد که نهار میل کرده و چون سوار بر موتور بود، صدایش واضح نبود. لحظاتی بعد مجددا با من تماس گرفت و گفت: «ببخشید، سوار بر موتور بودم و صدا واضح نبود؛ کاری با من داشتید؟» گفتم: «میخواستم فقط بدانم کجایی و آیا شب به خانه مادر بزرگت می آیی؟ آرمان گفت: نه کار دارم و نمی توانم…

مادر این شهید بزرگوار با اشاره به دل نگرانی مستمرش برای آرمان افزود: ساعت ۷ شب دوباره با آرمان تماس گرفتم اما موبایلش را جواب نداد، حدسم بر این بود که شاید در کلاس درس حضور دارد؛ مجددا ساعت ۸ شب با او تماس گرفتم اما موبایلش خاموش بود، به مادرم گفتم حتما شارژ گوشی‌اش خانه مانده و خاموش شده است.

وی در ادامه گفت: آخرای شب بود که فرد ناشناسی به موبایل همسرم زنگ زد، تماس تلفنی که باعث شد رنگ چهره اش سرخ و لحن صحبتش نگران کننده به نظر برسد. از او پرسیدم که اتفاقی افتاده؟ موضوع را به طور دقیق به من نگفت اما از من خواست که در منزل مادرم بمانم و خودش به بیرون از خانه رفت.

مادر شهید آرمان علی وردی بیان کرد: ۵ دقیقه بعد از رفتن همسرم با یکی از دوستان آرمان تماس گرفتم و از او خبر آرمان را گرفتم اما گفت که آرمان لحظاتی پیش در کنار آنها بوده و الان نیست. برادرم دلشوره ها و اصرار من را دید و گوشی را از من گرفت و به دوست آرمان گفت: “مادر آرمان نگران و بی قراراست، اگر اتفاقی رخ داده به ما هم بگویید. همان لحظه برادرم با دستانش به سرش زد و وقتی موضوع را پرسیدم؛ جواب داد که گویا آرمان بر اثر مشاجره و دعوای فیزیکی با یک نفر، راهی بیمارستان شده است.

وی با اشاره به گریه‌ای که برای فرزندش داشت گفت: به بیمارستان بقیه الله تهران رفتیم و در مسیر راه مدام دلشوره و نگرانی داشتم، وقتی به بیمارستان رسیدیم ازدحام زیادی در آنجا بود، وقتی داخل بیمارستان رفتم اعلام کردم که مادر آرمان علی وردی هستم، پرستاران و اطرافیان با نگاه پر غم به من نگاه کردند. با نگرانی زیاد به سمت ICU رفتم و زمانی که آرمان را دیدم، دچار شوکه شدم چرا که آنقدر صورتش غرق در خون بود که قابل شناسایی نبود و من مدام می گفتم که این آرمان نیست…

امتیاز ما
برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 1 میانگین: 5]

نوشته های مشابه

یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا