معنی ضرب الامثل کوه به کوه نمیرسه چیه؟
معنی ضرب الامثل کوه به کوه نمیرسه چیه؟
امیدواریم از خواندن این مطلب، ((معنی ضرب الامثل کوه به کوه نمیرسه چیه؟)) لذت ببرید و برایتان مفید باشد،از همراهی شماسپاسگذاریم.
معنی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد یعنی اینکه دنیا با تمام بزرگی اش آنقدر کوچک است که در آن دو نفر که یکی بدی کرده و دیگری بدی دیده بالاخره در راه هم قرار میگیرند و با هم روبرو خواهند شد و کسی که بدی کرده به سزای عملش رسیده و شرمنده و پشیمان خواهد شد.
معنی ضرب المثل کوه به کوه نمی رسد، آدم به آدم می رسد
۱- اگر کسی در حق کسی نامردی کند، این ضربالمثل را برایش به کار میبرند.
۲- دنیا با تمام بزرگی اش آنقدر کوچک است که در آن دو نفر که یکی بدی کرده و دیگری بدی دیده بالاخره در راه هم قرار میگیرند و با هم روبرو خواهند شد و کسی که بدی کرده به سزای عملش رسیده و شرمنده و پشیمان خواهد شد.
۳- این ضربالمثل را معمولا زمانی به کار میبریم که فردی در مقابل ما عملی را با بیانصافی و ناجوانمردی انجام میدهد، اتفاقا زمانی میرسد که فردی که در حقش این رفتار ناروا انجام شده، میتواند در مقام جبران و یا تلافی آن رفتار با طرف مقابل بر بیاید. در این زمان است که پس از اعتراض طرف مقابل میگویند که کوه به کوه نمیرسه، ولی آدم به آدم می رسه.
۴- این ضرب المثل به نوعی اشاره به این دارد که از هر دستی که بدهی از همان دست هم می گیری. اینکه در برابر دیگران هر طوری که رفتار کنی، همانطور هم جواب می گیری.
۵- کنایه از آن است که انسانها همیشه به یکدیگر نیازمند هستند.
تاریخچه ضربالمثل کوه به کوه نمیرسه، ولی آدم به آدم میرسه
در زمانهای قدیم، دو روستا در نزدیکی هم وجود داشته است که هر کدام در دامنهی کوهی قرار داشتند و به نامهای بالاکوه و پایین کوه معروف بودند. گفته میشود که چشمهی آب خنکی، روستای بالاکوه را سیراب میکرد و به روستای پایینکوه ختم میشد. این چشمه آب مزارع کشاورزی هر دو دهکده را سیراب میکرد و از اهمیت بالایی برخوردار بود. یک روز حاکم روستای بالا کوه تصمیم میگیرد اراضی دهکدهی پایین کوه را در اختیار خودش بگیرد.
جلسهای ترتیب میدهد و همهی مردم روستا را دعوت میکند و با صدایی رسا به آنها میگوید که این چشمه داخل دهکدهی ما قرار دارد و دلیلی ندارد که ما آب را به صورت رایگان در اختیار روستای پایینکوه قرار دهیم! مردم هم با حرفهای او موافقت کردند و تصمیم گرفتند که مسیر آب را به دهکدهی پایینکوه ببندند.
چند روز بعد، اهالی روستای پایین کوه متوجه شدند که حاکم دهکدهی بالا کوه، جلوی مسیر آب را بسته است و آب به سمت روستایشان نمیآید. این خبر را به حاکمشان گزارش دادند و به همراه او به روستای بالا کوه رفتند و از او خواستند که از ورود آب به روستایشان جلوگیری نکند. کدخدای روستای بالاکوه به خواستهی آنها توجهی نکرد و به آنها گفت که اگر میخواهید آب را بر شما مسدود نکنم باید زیر دست من باشید، وگرنه به همین منوال از رسیدن آب به روستای شما جلوگیری خواهم کرد و باید قبول کنید روستای بالا کوه حاکم شما است و شما باید از من اطاعت کنید و این دو کوه هیچ زمانی به هم نخواهند رسید. اهالی دهکدهی پایین کوه وقتی سخنان حاکم بالا کوه را شنیدند، عصبانی شدند و به دهکدهی خود بازگشتند.
مدتی از این جریان گذشت و روزی حاکم پایینکوه برای حل این مشکل راهی را پیدا کرد و دستور داد تعدادی چاه درست کنند. مردم روستا هم از فرمان او اطاعت کرده و چندین قنات حفر کردند.
بعد از چند روز کار چاهها به اتمام رسید و باز هم آب وارد روستایشان شد و خوشحالی را به اهالی آنجا هدیه داد. وجود این قناتها باعث شد چشمهی روستای بالاکوه به مرور زمان خشک شود. مردم بالاکوه، هم متوجه خشک شدن چشمه و هم ساختن قناتهای متعدد در سرتاسر ده پایینکوه شدند و به کدخدایشان اطلاع دادند.
حاکم بالاکوه که راهی جز تسلیم شدن نداشت به دهکدهی پایین کوه رفت و به ارباب آنجا گفت ساختن قنات باعث شده چشمهی آب روستای ما خشک شود و مردم ما به شدت از بیآبی رنج میبرند. از شما خواهش میکنم اجازه بدهید از آب چاههای شما استفاده کنیم.
حاکم پایین کوه نیشخندی زد و به او گفت این خواستهی شما نشدنی است و آب از پایین به سمت بالا حرکت نمیکند و اگر یادت باشد گفتی کوه به کوه نمیرسد. حق با تو بود و این دو کوه هرگز به هم نمیرسند، ولی آدم به آدم میرسد.
از آن زمان تا به امروز اگر کسی در حق کسی نامردی کند، این ضربالمثل را برایش به کار میبرند.
انشا در مورد کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد:
۱-دیروز بعد از چند سال هم بازی بچگیامو دیدم
اولش نشناختمش
ولی اون تا منو دید شناخت
من دیدم هی نگام میکنه
تو دلم گفتم چرا اینجوری میکنه؟….
وقتی منشی اسمشو صدا کرد فهمیدم. ولی باز هرچی فکر کردم
قیافش یادم نمیومد
وقتی از مطب اومد بیرون، داشت میخندید، اونجا بود که یهو قیافه دوران بچگیش یادم اومد
یادش بخیر چقد بازی میکردیم
اونا یهو گذاشتن از اونجا رفتن ، دیگه هیچ خبری ازشون نداشتیم
اینجاس که میگن کوه به کوه نمیرسه ولی آدم به آدم میرسه.
۲-یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم ،دو بازرگان کهنه کار و سرد و گرم روزگار چشیده بودند که همکاری و دوستی آنها بین مردم ضرب المثل بود.یکی از آنها مهدی و دیگری پژمان نام داشت.
روزی مهدی همه ی دارایی اش را به کالا تبدیل و بار کشتی کرد تا در سرزمین های دور بفروشد و سود زیادی نصیبش شود.
از قضا طوفان گرفت و کشتی مهدی به همراه دارایی اش از بین رفت و او فقیر و بیچاره شد نزد دوستش پژمان آمد و از او درخواست کرد تا مبلغی به او قرض بدهدت تا دوباره بتواند به تجارت بپردازد
اما پژمان در پاسخ به مهدی گفت که اگر تاجر بودی همه ی دارایی خود را جمع نمی کردی که یک باره آن را از دست بدهی و مهدی را از خود دور کرد.
مدتی بدین منوال گذشت مهدی از آنجا که مرد با تجربه ای بود به هر زحمتی که بود مقام و اموال از دست رفته خود را بازیافت
روزی پژمان پشیمان و دلخسته پیش مهدی آمد و گفت:
پس از بیرون کردن تو دزد به انبار من دستبرد زد و الان چیزی ندارم به جز حسرت و پشیمانی واز تو کمک می خواهم
مهدی گفت: که کوه به کوه نمی رسد،اما آدم به آدم می رسد